معنی یک پرش - جستجوی لغت در جدول جو

یک پرش

فرهنگ گویش مازندرانی

یک ور

یک سو، یک طرف، به یک طرف، به یک پهلو

فرهنگ فارسی عمید

یک گره

متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان

فرهنگ فارسی عمید

شیک پوش

ویژگی کسی که همواره لباس مرتب و خوش دوخت می پوشد

فرهنگ فارسی عمید

یک پول

(یَ / یِ)

واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی، و شاهی یک بیستم قران است: یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شاهی شود

لغت نامه دهخدا

یک دره

(یَ / یِ دَ رَ / رِ)

یک در. یک دری. که دارای یک در است:
او بدین یک درۀ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرۀ خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود

لغت نامه دهخدا

یک طرف

(یَ / یِ طَ رَ)

یک سو و یک کناره و در یک کنار. (ناظم الاطباء).
- یک طرف افتادن، مقابل شدن. طرف شدن. (آنندراج).
- یک طرف شدن، یک طرف افتادن. مقابل شدن. طرف شدن. (غیاث)

لغت نامه دهخدا

یک گره

(یَ / یِ گِ رِهْ)

کنایه از موافق و مثل و مانند هم و متفق باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). یک رای. یکدل. یک زبان

لغت نامه دهخدا

یک منش

(یَ / یِ مَ نِ)

هم منش. متحدالطبع. (یادداشت مؤلف). یک سیره. یک نهاد. بر سیرت و طبعواحد. متحد. یک زبان. هم قول. متحدالقول:
به هر نیک و بد هر دوان یک منش
به راز اندرون هردوان بدکنش.
بوشکور

لغت نامه دهخدا

یک نبش

(یَ / یِ نَ)

در اصطلاح بنایان، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف). مقابل دونبش، که دو سوی آن صاف و هموار است

لغت نامه دهخدا

یک وری

(یَ / یِ وَ)

یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت.
- یک وری افتادن، در تداول عوام، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. (یادداشت مؤلف).
- یک وری شدن کار، فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. (یادداشت مؤلف).
- یک وری کردن کار، فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. (یادداشت مؤلف).
- یک وری نگاه کردن، به یک چشم نگریستن. (یادداشت مؤلف).
، در تداول عوام، کج. وریب. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

یک برگ

(یَ / یِ بَ)

بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

یک بری

(یَ / یِ بَ)

یک وری. کج و وریب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کج و وریب شود

لغت نامه دهخدا

تن پرش

(تَمْ پَ رِ)

بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمۀ لقوه بود و در شکم مقدمۀ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمۀ سکته بود.... (انجمن آرا) (آنندراج). اضافۀ مقلوب به فک کسرۀ اضافه. (پرش تن)

لغت نامه دهخدا

شیک پوش

(اَ دَ بَ دَ / دِ)

شیک پوشنده، آنکه همیشه لباسهای پاکیزه و زیبا و گرانبها و مدروز پوشد، که جامه های او با برش و دوخت و قماش و نسیجی اعلاست، که عادتاً جامۀ شیک پوشد، (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

یک ذره

(یَ / یِ ذَرْ رَ / رِ)

مقدار بسیار خرد و اندک. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

یک دری

(یَ / یِ دَ)

یک دره. یک در. صفت اطاقی که یک در دارد:
خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی
زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری.
ازرقی هروی.
و رجوع به یک در و یک دره شود

لغت نامه دهخدا

یک رو

مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید، متفق، بی ریا و درست

فرهنگ لغت هوشیار